کد مطلب:80297 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

نقش ماهرانه معاویه در قتل عثمان











علی علیه السلام در نامه های خود به معاویه می گوید: تو دیگر چه می گوئی؟ دست نامرئی تو تا موفق در خون عثمان آلوده است، باز هم دم از خون عثمان می زنی؟ علی علیه السلام پرده از رازی برداشته كه چشم تیزبین تاریخ كمتر توانسته است آن را كشف كند.

آری عثمان تا زنده بود معاویه برای تحكیم موقعیت خود از او استفاده می كرد ولی آن روزی كه تشخیص داد از مرده ی عثمان بهتر می تواند بهره برداری كند، برای قتل او زمینه چینی كرد و در لحظاتی كه كاملا قادر بود كمكهای موثری به او بنماید و جلو قتل او را بگیرد، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت.

چشم تیزبین علی علیه السلام دست نامرئی معاویه را در قتل عثمان می دید و جریانات پشت پرده را می دانست، این است كه رسما خود معاویه را مقصر و مسوول در قتل عثمان معرفی می كند.

1- در نهج البلاغه نامه مفصلی است كه امام آن را در پاسخ نامه ی معاویه نوشته است. معاویه در نامه خود امام علیه السلام را متهم می كند به اینكه در قتل عثمان دست داشته است، امام علیه السلام به او این چنین پاسخ می گوید:

«ثم ذكرت ما كان من امری و امر عثمان، فلك ان تجاب عن هذه لرحمك منه فاینا كان اعدی له و اهدی الی مقاتله! امن بذل له نصرته فاستقعده و استكفه ام من استنصره فتراخی عنه و بث المنون الیه، حتی اتی قدره علیه. كلا و الله لقد یعلم الله المعوقین منكم و القائلین لا خوانهم هلم الینا و لا یاتون

[صفحه 137]

الباس الا قلیلا و ما كنت لا عتدر من انی كنت انقم علیه احداثا فان كان الذنب الیه ارشادی و هدایتی له، فرب ملوم لا ذنب له.

و قد یستفید الظنه المتنصح و ما اردت الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله علیه توكلت و الیه انیب...»[1].

(سپس درباره ی كار مربوط به من و عثمان یاد كردی، این حق برای تو محفوظ است كه پاسخ آن را بشنوی، زیرا خویشاوند او هستی. كدام یك از من و تو بیشتر با او دشمنی كردیم و راههائی را كه به قتل او منتهی می شد بیشتر نشان دادیم؟ آن كسی كه بی دریغ درصدد یاری او بر آمد. اما عثمان به موجب یك سوءظن بیجا خود طالب سكوت او شد و كناره گیری او را خواست با آن كس كه عثمان از او یاری خواست و او به دفع الوقت گذراند و موجبات مرگ او را برانگیخت تا مرگش فرا رسید نه به خدا سوگند «خداوند مانعان از نصرت را خوب می شناسد و هم آنان كه به برادران خود می گفتند: به سوی ما آئید و به هنگام ناراحتی جز تعداد كمی به كمك نمی شتافتند» البته من هرگز از اینكه خیرخواهانه در بسیاری از بدعتها و انحرافات بر عثمان انتقاد می كردم پوزش نمی خواهم و پشیمان نیستم، اگر گناه من این بوده است كه او را ارشاد و هدایت كرده ام آن را می پذیرم، چه بسیارند افراد بی گناهی كه مورد ملامت واقع می شوند. آری گاهی ناصح و خیرخواه نتیجه ای كه از كار خود می گیرد بدگمانی طرف است.

و من قصدی جز صلاح تا حد توانائی ندارم و موفقیت من تنها به لطف خدا است و توفیق را جز از خداوند نمی خواهم بر او توكل كردم و به او بازگشتم...).

2- در یك نامه دیگر خطاب به معاویه چنین می نویسد:

«فسبحان الله! ما اشد لزومك للاهواء المبتدعه و الحیره المتبعه مع تضییع الحقایق و اطراح الوثائق، التی هی لله طلبه و علی عباده حجه»

«... فاما اكثارك الحجاج علی عثمان و قتلته، فانك انما نصرت عثمان حیث كان النصرلك و خذلته حیث كان النصر له»[2].

(سبحان الله چقدر به هوسهای بدعت آمیز و سرگردان كننده وابسته ای، آن هم همراه تضییع حقایق و دور افكندن دلائل مطمئن كه مطلوب خداوند است و اتمام كننده ی حجت اما اینكه تو فراوان مساله ی عثمان و كشندگان او را طرح می كنی، تو آنجا كه یاری عثمان به سودت بود او را

[صفحه 138]

یاری كردی و آنجا كه یاری او به سود خود او بود او را واگذاشتی).

3- باز در نامه ای خطاب به معاویه می نویسد:

«... و اما ما سالت من دفع قتله عثمان الیك، فانی نظرت فی هذا الامر، فلم اره یسعنی دفعهم الیك و لا الی غیرك و لعمری لئن لم تنزع عن غیك و شقاقك لتعرفنهم عن قلیل یطلبونك لا یكلفونك طلبهم فی بر و لا بحر و لا جبل و لا سهل الا انه طلب یسوءك وجدانه و زور لا یسرك لقیانه»[3].

(اما آنچه از من خواسته ای كه قاتلان «عثمان» را به تو بسپارم، در این باره فكر كردم دیدم برای من جایز نیست آنها را به تو یا به غیر تو بسپارم. به جان خودم سوگند اگر دست از گمراهی و اختلاف بازنداری به زودی خواهی یافت كه همانها به پیكار و تعقیب تو بر خواهند خواست و نوبت آن را نمی دهند كه تو برای دسترسی به آنان زحمت جستجو در خشكی و دریا و كوه و دشت را تحمل كنی ولی بدان این جستجویی است كه یافتنش برای تو ناراحت كننده است و دیداری است كه ملاقات آن ترا خوشحال نخواهد ساخت).

4- «و لعمری، یا معاویه لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنی ابرا الناس من دم عثمان، و لتعلمن انی كنت فی عزله عنه الا ان تتجنی، فتجن ما بدالك...»[4].

(ای معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگری، نه به چشم هوا و هوست، می یابی كه من از آن بركنار بوده ام جز اینكه به خواهی خیانت كنی و چنین نسبتی را به من بدهی، اكنون كه چنین است هر جنایتی كه می خواهی بكن).

5- از نامه های امام علیه السلام به معاویه:

«... فان الله سبحانه قد جعل الدنیا لما بعدها و ابتلی فیها اهلها، لیعلم ایهم احسن عملا و لسنا للدنیا خلقنا، و لا بالسعی فیها امرنا و انما وضعنا فیها لنبتلی بها، و قد ابتلانی الله بك و ابتلاك بی: فجعل احدنا حجه علی الاخر فعدوت علی طلب الدنیا بتاویل القرآن، فطلبتنی بما لم تجن یدی و لا لسانی و عصبته انت و اهل الشام بی و الب عالمكم جاهلكم و قائمكم قاعدكم فاتق الله فی نفسك و نازع الشیطان قیادك و اصرف الی الاخره وجهك فهی طریقنا و طریقك و احذران یصیبك الله منه بعاجل قارعه تمس الاصل و تقطع الدابر فانی اولی لك بالله الیه غیر فاجره لئن جمعتنی و ایاك جوامع الاقدار لا ازال بباحتك «حتی یحكم الله بیننا و هو خیر الحاكمین»[5].

(خداوند سبحان دنیا را مقدمه ی آخرت قرار داده و اهل دنیا را در بوته امتحان درآورده، تا

[صفحه 139]

معلوم شود كدام یك بهتر عمل می كنند، ما برای دنیا آفریده نشده ایم و تنها برای تلاش در آن مامور نگشته ایم، ما در دنیا آمده ایم تا به وسیله ی آن آزمایش شویم خداوند مرا به تو و تو را به وسیله ی من در معرض امتحان درآورده و هر كدام ما را حجت بر دیگری ساخته. تو به دنیا رو آوردی و تفسیر قرآن را برخلاف حق، وسیله ی رسیدن به دنیا ساختی، و مرا در برابر چیزی مواخذه می كنی كه دست و زبانم هرگز به آن آلوده نشد (اشاره به قتل عثمان است) تو و اهل شام آن را دست آویز كرده اید و به من نسبت داده اید تا آنجا كه عالمان شما جاهلانتان را و آنها كه سركارند از كارافتادگان شما را به آتش تشویق می كنند.

از خدا بترس! و با شیطان كه در رام كردنت می كوشد مبارزه كن! و روی خویش را به سوی آخرت كه راه من و تو است به گردان و بترس از آنكه خداوند تو را به زودی به یك بلای كوبنده كه ریشه ات را بزند و دنباله ات را قطع كند دچار سازد، من برای تو سوگند یاد می كنم، سوگندی كه قطعی است بر اینكه اگر خداوند، من و تو را در میدان نبرد گرد آورد و مقدرات من و تو را در پیكار با یكدیگر كشاند، آن قدر در برابر تو بمانم «تا خداوند میان ما حكم فرماید كه او بهترین حاكمان است» (اشاره به اینكه از دست من نجات نخواهی یافت).

6- در نامه ی دیگری به معاویه می نویسد:

«و كیف انت صانع اذا تكشفت عنك جلابیب ما انت فیه من دنیا قد تبهجت بزینتها وخدعت بلذتها. دعتك فاجبتها و قادتك فاتبعتها و امرتك فاطعتها و انه یوشك ان یقفك واقف علی ما لا ینجیك منه منج فاقعس عن هذا الامر و خذاهبه الحساب و شمر لما قد نزل بك و لا تمكن الغواه من سمعك و الا تفعل اعلمك ما اغفلت من نفسك فانك مترف قد اخذ الشیطان منك ماخذه و بلغ فیك امله و جری منك مجری الروح و الدم.»[6].

(چگونه خواهی بود آنگاه كه چادر این دنیا را كه در آن فرورفته ای و به زینتهای آن خرسندی از سرت برگیرند؟ این دنیا كه فریب لذتش را خورده ای، تو را دعوت كرده و اجابتش نموده ای، زمامت كشیده و به دنبالش رفته ای، فرمانت داده اطاعتش كرده ای به زودی تو را وارد میدانی می كند كه هیچ سپری در آنجا نجاتت ندهد. بنابراین از این امر (حكومت) كناره بگیر، آماده ی حساب باش و دامن را برای حوادثی كه بر تو نازل شده در هم پیچ! به حاشیه نشینان فرومایه گوش فرامده! اگر چنین نكنی به تو اعلام می كنم كه خود را در غفلت قرار داده ای. (بدان) در ناز و نعمت بودنت ترا طاغی ساخته و شیطان در تو جای گرفته است و به

[صفحه 140]

وسیله ی تو به آرزویش دست یافته و مانند روح و خون در تو به حركت درآمده است ).

(و متی كنتم یا معاویه ساسه الرعیه و ولاه امر الامه؟ بغیر قدم سابق و لا شرف باسق و نعوذ بالله من لزوم سوابق الشقاء. و احذرك ان تكون متمادیا فی غره الامنیه، مختلف العلانیه و السریره. و قد دعوت الی الحرب، فدع الناس جانبا و اخرج الی واعف الفریقین من القتال، لتعلم اینا المرین علی قلبه، و المغطی علی بصره فانا ابوحسن قاتل جدك و اخیك و خالك شدخا یوم بدر و ذلك السیف معی و بذلك القلب القی عدوی، ما استبدلت دینا و لا استحدثت نبیا و انی لعلی المنهاج الذی تركتموه طائعین و دخلتم فیه مكرهین.»[7].

(و شما (بنی امیه) ای معاویه! چه وقت لیاقت فرمانروائی و حكمرانی بر مردم داشتید و كی می توانستید زمامدار مسلمانان باشید در حالی كه نه سابقه خوبی دارید و نه هیچ فضیلت و بزرگواری برای شما به ثبت رسیده است به خدا پناه می بریم از برقراری گذشته های بدبختی و شقاوت و من به تو اخطار می كنم از غوطه ور شدن در فریب آرزوها و دو گونه بودن ظاهر و باطنت.

مرا به جنگ دعوت كرده ای؟ اگر راست می گوئی مردم را كنار بگذار و خود به سوی من بیا و دو گروه را از جنگ باز دار تا معلوم شود قلب كدام یك از ما سیاه است و كدام یك از ما بر جلو چشمش پرده افتاده است. من «ابوحسن» قاتل جد و دائی و برادرت در جنگ بدر هستم و همان شمشیر هنوز نزد من است و با همان قلب، با دشمنم روبرو می شوم نه در دینم تغییری پیدا و نه پیامبر دیگری برای خود برگزیده ام و به تحقیق من بر همان خط و در همان راهی هستم كه شما به اختیار، آن را رها كردید و به زور در آن وارد شدید).

«و زعمت انك جئت ثائرا بدم عثمان و لقد علمت حیث وقع دم عثمان فاطلبه من هناك ان كنت طالبا فكانی قد رایتك تضج من الحرب اذا عضتك ضجیج الجمال بالاثقال و كانی بجماعتك تدعونی جزعا من الضرب المتتابع و القضاء الواقع و مصارع بعد مصارع، الی كتاب الله و هی كافره جاحده او مبایعه حائده»[8].

(خیال كردی برای انتقام خون عثمان آمده ای؟ در حالی كه می دانی خون او كجا (و به دست چه كسی) ریخته شده. اگر راستی طالب خون او هستی از همانجا كه می دانی طلب كن گویا تو را می بینم كه آن چنان از رو یا رویی در جنگ ضجه و ناله می كنی كه شتران زیر بارهای

[صفحه 141]

سنگین. و تو را مشاهده می كنم كه با جمعیت خود از ضربات پی در پی و فرمان حتمی شكست، و كشتگانی كه پشت سر هم بر روی زمین می افتند ناله و فریاد برآورده ای، و مرا به كتاب خدا دعوت می كنی در حالیكه جمعیت تو كافر و منكرند، یا از جاده ی حق بركنارند).


صفحه 137، 138، 139، 140، 141.








    1. نهج البلاغه، نامه شماره ی 28.
    2. نهج البلاغه، نامه ی شماره ی 37.
    3. نهج البلاغه نامه ی شماره ی 9.
    4. نهج البلاغه، نامه ی شماره ی 6.
    5. نهج البلاغه، نامه ی 55.
    6. نهج البلاغه، نامه 10.
    7. نهج البلاغه، نامه 10.
    8. نهج البلاغه، نامه ی 10.